محل تبلیغات شما



سرو بالايي كه مي‌باليد راست
روزگارِ كجروش خم كرد و كاست

وه چه سروي! با چه زيبي و فَري!
سروي از نازك‌دلي نيلوفري

اي كه چون خورشيد بودي با شكوه
در غروبِ تو چه غمناك است كوه

برگذشتي عمري از بالا و پست
تا چنين پيرانه‌سر رفتي ز دست

شبچراغي چون تو رشك آفتاب
چون شكستندت چنين خوار و خراب؟

چون تويي ديگر كجا آيد به دست
بشكند دستي كه اين گوهر شكست

كاشكي خود مرده بودي پيش ازين
تا نمي‌مردي چنين اي نازنين!

آتشي مُرد و سرا پُر دود شد
ما زيان ديديم و او نابود شد

آتشي خاموش شد در محبسي
دردِ آتش را چه مي‌داند كسي

او جهاني بود اندر خود نهان
چند و چونِ خويش بِه داند جهان

خلقت او خود خطا بود از نخست
شيشه كي ماند به سنگستان درست

از شكستِ او كه خواهد طرف بست؟
تنگي دست جهان است اين شكست

-ابتهاج


گزاره برای تغییر جامعه پیرامون خود اول باید "ما" تغییر کنیم» جمله ای زیبا و فانتزی که فقط به درد لایک کردن می‌خورد نیست، حقیقتی‌ست که نمی‌خواهیم آن را بپذیریم، فرافکنی می‌کنیم و می‌خواهیم زحمات تغییر را دیگری به جان بخرد و ما از اثرات آن بهره‌مند شویم. 

اما حقیقت آن است که تا وقتی که این داروی شفابخشِ تلخ را سر نکشیم نه خود و نه جامعه ما مزه سعادت را نخواهد چشید.

دو هفته پیش به دعوت دوستم در کلاس درسش حاضر شدم، غروب همان شنبه‌ای بود که اینترنت قطع شد، دانشجویان کلاس، بحث را به موضوع تظاهرات کشاندند و از استاد پرسیدند آیا بعد از اتمام کلاس آن ها را تا مقصد خیابان سعدی و محل برگزاری تظاهرات همراهی می کند یا نه؟

استاد گفت نه! وقتی دلیل را جویا شدند با طعنه گفت: راستش من خبری شنیده‌ام که احتمالا شما از آن بی‌خبرید، من شنیده‌ام که اگر موفق شوید و این حکومت را بالاخره براندازید، بعدش دوباره یکی از خود ما قرار است حاکم بعدی شود! عجب دور باطل بیهوده‌ای! من که نیستم. دفعه بعد اگر قرار شد از کره و ژاپن حاکم بیاورند بگویید من هم به تظاهرات می‌پیوندم!

می‌دانم، کمی مبالغه کرد اما اصل صحبتش درست بود، تمام رفتارهایی که در مسئولان حاکمیت می‌بینیم و بدان معترضیم را در مقیاس خُرد خودمان هر روز انجام می‌دهیم، همانقدر دروغ ، همانقدر حقه‌بازی، همانقدر اختلاس، و همانقدر صدور حکم اعدام.

مگر ما و اطرافیانی که از نزدیک شاهدشان هستیم عادل و منصف و درستکار هستیم که منتظریم وقتی یکی‌مان به مسئولیتی برسد همه اینها را در او ببینیم و یک شبه تمام رذایل حیوانی‌اش به فضائل انسانی تبدیل شود؟ مگر وقتی می توانیم خرده پولی را در تشریفات اداری به نفع خود کنار بگذاریم از آن امتناع می کنیم که انتظار داریم یکی دیگر شبیه من که مسئولیت و پول بزرگتری در اختیار دارد از آن پرهیز کند مگر وقتی  یک وام بانکی خوش درصد که با رابطه و یا به قصد رشوه به ما پیشنهاد می دهند آن را رد می‌کنیم که انتظار داریم فرزند فلان وزیر درستکار باشد و درشرایطی که امکانش را دارد در سیستم بانکی رخنه و اختلاس نکند؟

مرزبندی ای که  بین حقیقتی که قبول داریم و شعارهایی که میدهیم قائل شده‌ایم اصل و سنگ بنای نافرجامی ما در رسیدن به جامعه ای سالم، با فرهنگ و تِ سالم است.  

آنجا که در مدحِ  مهربانی و نیکی به دیگران سخن می گوییم و جمله از اینجا و آنجا  کپی می‌کنیم تا پست‌های اینستاگرامی‌مان زیباتر شود اما به فرزندمان می گوییم احمق نباش، به فکر منافع خودت باش!
شنیده‌ایم، اما هنوز باور نداریم که این جملات زیبا مانیفست موفقیت و سعادتمندی ما هستند نه لافی بی‌ارزش و نمایشی


عصر یک روز خسته کننده در آذربایجان بعد از خروج از محل کار، به مقصد فرودگاه باکو تاکسی گرفته بودم. ناراحت از سفرکاریِ غیرمنتظره پیش آمده، غرق در دلتنگی و افکار منفی از اینکه یکی دو ماه آینده  هم در ایران و کنار خانواده نخواهم بود بالاخص عید نوروز که شرایط خاص خودش را دارد. مشغول ارسال و دریافت پیام در موبایلم بودم که نهیب راننده رشته پیام را از دستم خارج کرد.

 

 

 آقای نسبتا مسنی بود که ظاهر و لحن اش نشان می داد زیاد هم باسواد و آگاه نسبت به دنیای مدرن نیست. با تشر محتاطانه ای گفت: "چی داره اون دستگاهِ باطل؟ سرت رو بیار بالا ببین اطرافت  چه خبره؟ شاید بخوام جیبت رو بزنم یه ساعته سرتو کردی اون تو!" و بعد شروع کرد به لعن و نفرین به کسی که این دستگاه ها را درست کرده و دست جوانها داده و آنها را از راه به در کرده. 

با اینکه توپم پر بود اما تشرش را با لحنی دوستانه جواب دادم و گفتم: "ببین دایی (در باکو مردان مسن را "دایی" خطاب می کنند یک جور خطاب صمیمی و محترمانه به مرد مسنی که نامش را نمی دانند، چیزی شبیه به "حاج آقا" یی که در ایران رایج است) این دستگاه که فقط برای بازی یا ابزار لهو لعب و گذران وقت به امور بی ارزش نیست، من وقتی سرم را کرده بودم در این دستگاهِ باطل! داشتم به خواهرم سر می زدم و با بچه اش بگو بخند می کردم، از حال دوستانم جویا می شدم و عکس های جشن عروسی یکی از آنهارا می دیدم و برایشان تبریک می فرستادم. درس میخوانم و خیلی کارهای دیگر که گاهی آن بیرون انجام می شود و گاهی داخل همین دستگاه باطل.

با کلافگی و غرولند طعنه آمیزی زمزمه کرد "اگه اینطور باشه که خوبه!" بعد اینستاگرام را نشانش دادم و گفتم تا قبل از اینکه این اختراع شود باید هر از چند صباحی به تک تک دوستان و برخی اقوام زنگ می زدم و جویای کار و زندگی و احوالشان می شدم چند تایی آشنا به دنیای الکترونیک هم که بود نهایتا برای هم ایمیل می زدیم و عکس می فرستادیم که "اگر دورم ز دیدارت دلیلش بی وفایی نیست" اما اینجا هر روز می توانم بفهمم که محمد که در آلمان است حالش چطور است؟ دانشگاهش خوب پیش می رود؟ ورزش را شروع کرده؟ چیز جدیدی در مورد تاثیر "نفاق در زندگی بر کابوس های شبانه مزمن" کشف کرده است؟ و همینطور بقیه.

آدم که نمی تواند مثل دهه ها و قرن های گذشته شب نشینی های دوره ای و بازی های مختلف و روش های جالب دیگر برای گذران وقتی که همیشه اضافه بود و باید یک جوری سپری می شد را انجام دهد. موافقش باشیم یا نه دنیا دنیای پر سرعتی شده و علی رغم مقاومت برخی، آدمی همیشه خودش را با شرایط جدیدش وفق داده و دنیای نویی برازنده آنچه اخیرا بوجود آمده را ساخته است. ته دل من هم برای دور کرسی نشستن خانه پدر بزرگ و بگو بخندهای مستقیم با اقوام غنج می رود اما همه ما میدانیم که اگر بخواهیم آن را انتخاب کنیم از بسیاری از نعمات و ره آوردهای مثبت دنیای مدرن محروم خواهیم شد که این روش جدید زندگی را پذیرفته و به کار بسته ایم.

باری. این مقدمه طولانی برای همین نکته کوتاه بود که بگویم اگر "شاخ های اینستاگرامی" و "خود را بهتر از خودِ واقعی نشان دادن" جزو آفات شبکه های اجتماعی به حساب می آیند اینها نمودِ همان رفتار ما در دنیای واقعی است. اینستاگرام باشد یا نه، این رفتار درست باشد یا نه انسان ها (یا لاقل بیشتر آنها) می خواهند نکات مثبت و لحظات خوشِ خود را پررنگ تر نشان دهند (و بعضی هم در اینکار افراط می کنند) اینستاگرام هم که نبود ما لباس خوشگله مان را برای بیرون رفتن می پوشیدیم و اتاق تمیز تره را برای مهمان، در بسته نگه می داشتیم. اگر کسی فکر می کند این رفتار، غلط و مضر است باید با ریشه این رفتارها در روان انسانها مبارزه و آن را تقبیح نماید اینستاگرام صرفا یک ابزار است ابزاری که اتفاقا مفید هم هست.

"بیشتر" کسانی که اینستاگرام را تقبیح می کنند به این دلیل با آن مخالفند که اگر آن را بپذیرند مجبور خواهند شد از خودشان بگویند و این آشکارشدن برای آنها ترسناک است. "بیشتر"شان اکانتی درست کرده اند و آن بخش "دیدن" اینستاگرام را می پسندند و هم انجام می دهند.  تنها با بخش "دیده شدن" اینستاگرام است که مشکل دارند. میخواهند همان املای نانوشته ای باشند که خطا ندارد. وقتی قرار باشد از خودشان و کارشان برای دیگران بگویند گیر و ایراد کارشان ممکن است دیده شود. تصور اینکه دهانه کارابین را رو به سنگ به کارگاه بسته باشند و عکسش را دیگران ببینند برایشان خوشایند نیست همه ما اندکی حسادت داشته ایم، همه اندکی دروغ گفته ایم و گاهی کارابین کوئیک را برعکس در رول انداخته ایم این اصلا چیز عجیبی نیست. خطا و اشتباه بخشی از آدمی ست و آدمی جز پیشرفت همراه با خطا و اشتباه نیست. خطاهایی گاه در اعمال مایند گاه در رفتار و گاه در افکارمان.

 اینها اما دوست دارند بگویند همیشه بدون خطا و اشتباه بوده اند چیزی که هیچوقت ممکن نیست هیچ کدام از ما همیشه صاف و بی لک و قوی و سالم نبوده ایم تنها در میزان شجاعتمان در پذیرش ایرادات بدیهی مان متفاوتیم.

عیب تو گر آینه بنمود راست.خود شکن آئینه شکستن خطاست.


یکی از اصلی ترین رازهای موفقیت پشتکار است. از سختی های مسیر خسته نشدن و برای هدف مبارزه کردن. بالاخص وقت هایی که مسیر منتهی به موفقیت سخت و طاقت فرسا باشد. مثلا برای رسیدن به آمادگی بدنی خاصی که مدنظر است باید مستمر، طبق برنامه ریزی و بدون جا زدن تمرین را پیش برد و خسته نشد.

تمرینات فیزیکی در سطوح بالا اغلب بدن و روان را تحت فشار قرار می دهند به طوری که مغز به طور غریزی دلایل ظاهرا منطقی ای برای توقف تمرین و بازگشت به استراحت ایجاد می کند.

حتما برای شما هم پیش آمده که صبح روز برنامه وقتی نمیتوانید از خواب صبحگاهی دل بکنید هزار یک آسمان و ریسمان به ذهنتان می رسد که هوا بد است و سرپرست بد اخلاق است و این برنامه تکراری است و سرما خورده ام و از این دست بهانه ها که بخوابید و بیدار نشوید.

فشار حین تمرین هم دقیقا همین کار را می کند و اگر انگیزه قوی ای پشت تمریناتتان نباشد مخصوصا با توجه به شرایط زندگی این روزها که پر از برنامه های جایگزین جذاب و خوشگذرانانه است خیلی زود از راه به در می شوید و تمرین را قطع می کنید. پس آیتم انگیزه که ره آورد ان پشتکار است برای نیل به موفقیت (در هر زمینه ای) اگه تنها آیتم مهم نباشد یکی از مهم ترین هاست.

اردیبهشت ماه بود که تصمیم گرفتم تعلل و انتظار برای بهتر شدن اوضاع تمرینی ام را کنار بگذارم. مواقعی که ایران نبودم شرایط و وقت اجازه نمیداد تمرین کنم یا اگر تمرین می کردم، چیزی که می خواستم نمیشد. پس از این تصمیم بود که اولین تمرینم را بیست اردیبهشت ما در مسیر 5 کیلومتری بام شهر به سمبله و بعد آیی قیه سی با اختلاف ارتفاع 630 متر آغاز کردم.

تایم و ضربانم را چک می کردم تا یک بیس تمرینی برای خودم ایجاد کنم. از بام شهر تا آیی قیه سی 56 دقیقه. به غیر از دو وقفه کوتاه که یکی در مردادماه و بخاطر علم کوه بود. طبق برنامه ریزی ای که کرده بودم در کنار بدنسازی و سنگنوردی ای که می رفتم اسکای رانینگ را هم بی وقفه پیش بردم. نتیجه آن بسیار امیدوار کننده و ثمر بخش بود.

در هر بار تمرین شرایط بدنی و تایم ام را می سنجیدم و برای دفعه بعد می دانستم باید چکار کنم، بعد از یکی دو جلسه تمرین و محاسبه VO2MAX ام به این نتیجه رسیدم که اگر این تایم را بتوانم به 45 نزدیک کنم احتمالا از تمام ظرفیت هوازی ام (با توجه به این شرایط تمرینی) استفاده کرده ام. بعد از 4 ماه تمرین نتیجه و پیشرفت با ارقام هویداست:

تایم ها را از راست به چپ و سطر به سطر ببینید

 

  

    


تانگری کلمه ای عام و به معنی خداست. در شاخه های مختلف ترکی خوانش های مختلفی هم دارد. (اویغور: تِنگری، ازبک: تانگری، قزاق: تانگری، آذربایجان و ترکیه: تانری، همین زنجان ما: تاری)
 
پیشوندِ شاه (بیشتر در فارسی) و خان (در ترکی) باعث بزرگی و در صدر قرار گرفتن اسم بعد از خود می شود. مثل شاه‌باغ به معنی بزرگترین باغ، شاه‌راه به معنی بزرگترین راه، خان سالار به معنی بزرگترین سالار و رهبر و از همین قسم هستند: شاهرگ، شاهکار، خانسرا، خان چوبان و . بنابراین اسم عام خان تانگری» به معنی بزرگترین خداست.

حدود ده سال پیش دوست فقیدی معادل انگلیسی ای را در اینترنت برای آن پیدا کرده  (King of gods) و چون علامت جمع برای کلمه خدا در ایران و فرهنگ اسلامی مناسب نیست در ترجمه فارسی کمی مصالحه! به خرج داد و از آن جا بود که سلطان ارواح! (و در برخی متون سلطان اشباح!!) شد معادل فارسی خان تانگری.

مردمان ترک باستان هم مثل تقریبا همه مردمان دیگر در هزاره های گذشته، به مکاتب چند خدایی اعتقاد داشتند در برخی از فرهنگ های ترکی تانگری خدای آسمان است.

خان‌تانگری در ویکی پدیای فارسی

 

 


گویا سودای علم کوه قویتر از هر چیز دیگریست.
امسال با اینکه قصد داشتم به علمکوه نروم و برنامه ای که برایش تمرین کرده باشم هم نداشتم اما باز  هم سودای علم کوه مارا سوی خود کشید و اندکی در آغوشش آرامیدیم و التیام گرفتیم.

پیشنهاد اول از سوی محسن پورقاسم بزرگمرد خستگی ناپذیر بود که صعودی در کنار هم داشته باشیم و از هم بیاموزیم.

ماجرای علم کوه در اینجا پایان نگرفت  و هرچند به دلیل مشغله زیادِ این روزها میخواستم با کمترین نفرات برویم و صعود حداقلی ای بکنیم اما  کم کم دوستان اضافه شدند و تیمی که قرار بود 3 نفره باشد 14 نفره شد و توفیق اجباری، لطف ولذت برنامه را چند برابر کرد.

برنامه را با حضوردر منطقه و بعد صعود گرده آلمانها شروع کردیم و بعد از بازگشتِ همراهانِ گرده شاهد صعود اکبر و راویل به هاری روست و بعد فرودشان شدیم.

روزبعد روزترافیک دیواره بود غیر از کرده من و آقا محسن دو تیم دیگر روی 52، دو تیم روی همدانی ها ویک تیم قصد تلاش روی مسیر فرانسه را داشتند.

یک ریزش مهیب در قسمت شرقی دیواره که من اولین بار بود چنین چیزی می دیدم در ساعات اولیه صبح، کمپ درخواب را بیدار کرد و کرده های روی مسیر ها را لرزاند. متاثر از این ریزش  قسمت های دیگر دیواره هم با ریزش های مدام شرایط ویژه ای را بوجود آورد و سرعت تیم ها به شکل محسوسی کند شد ساعت 16:15 دقیقه به همراه محسن پورقاسم که اراده و خستگی ناپذیری اش انرژی بی نهایتی به من میداد روی قله ایستادیم و قبل از تاریکی خود را به کمپ رساندیم.
تماشای تلاش طبیعی مصطفی کاظمی و کریم رمضانی روی مسیر همدانی ها که  بسیار توانا و کاربلد کار می کردند هم مزید بر علت زیبایی های آن روز بود.

هر چند خبر چند حادثه کوچک و بزرگ برای دیگر صعودکنندگان دیواره در آنروز و روز بعد  کاممان را تلخ کرد.

 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عاشقانه هایم لوازم یدکی کاپرا،وینگل و مزدا ،لندمارک و NEWS.......NEWS